ماجراهای شهرزاد و زندگیش!

.

یه روز عجیب: خدا نگهت داشت!

پریروز نزدیک ساعت هشت صبح یک خانومی به اوج زایمان خودش رسیده بود و منم لباس پوشیده، آماده بودم. داشت طبیعی زایمان میکرد ولی یک قرشمال بازی راه انداخته بود که بیا و ببین! تا من لباس  پوشیدم و اومدم دیدم ماما بهبهانی اشک تو چشماشه وداره ساعد دستشو میشوره. گفتم: چیشده؟! دستشو نشون داد: کبود و خون آجین شده بود. ازمچ تا آرنج دستش گازگاز شده بود و جای دندون افتاده بود و داشت خون میومد! زائو گازش گرفته بود! گفتم: خدا بخیرکنه! بعدش رفتم توی اتاق و دیدم همه ماما ها دارن باهاش دعوامیکنن که اینقدر داد و بیداد نکنه. دو نفر دیگه هم داشتن همزمان زایمان میکردن و واقعا جو بدی درست کرده بود. میخواستم باهاش حرف بزنم ولی انقد بلند جیغ میکشید صدام...
26 مرداد 1400

تو وجود داری!

نامه ای مینویسم برای فرزندی که در شکم دارم. امروز یک  ماه و سه هفته است که تو مهمان منی. دیروز وقتی خسته از سرکار برگشتم، تا با دو خط پررنگ روی بی بی چک حضورت رو به من اعلام کردی. باورم نمیشد!  نمیخوام این رو ازت مخفی کنم عزیزم، قبل از تو دو خواهر/برادر دیگه ای هم وجود داشتن که شایدالان باید منتظرت میبودن، ولی هردوشون قید این دنیا رو زدن و زود رفتن به بهشت... من رو تنها گذاشتن. امیدوارم تو تنهام نذاری... بمونی برام.  امروز صبح قبل از زدن حضورم سرکار، یه آزمایش خون دادم و برگشتنی گرفتمش. تو واقعا هستی! یک ماه و سه هفته ست که هستی! باعث حالت تهوعم میشی... خسته م ولی دوستت دارم. همکارام سعی میکنن مجبورم کنن بشینم.. می...
12 مرداد 1400

سزارین سپیده خانوم

سلام... از خواب بیدار شدم بالاخره. بیچاره همسرم مهرداد اومده بود ولی منو بیدار نکرده بود. الانم رفته روی کاناپه بیهوش شده. یادم باشه یه شام خوب براش بپزم که تنهایی دیشبش از دلش در بیاد.  یادم افتاد حدود یه هفته پیش یه بیمار داشتم که لگنش خیلی کوچیک بود و بچش تپل. قرارمون سزارین بود. سر ساعت اومد. منم رفتم. چهار بعد از ظهر بود. من که رفتم تو پرده کشیده بودن جلوی چشمش و بی حسی موضعی داشت انجام میشد. قرار بود شوهرش کنارش باشه.  روند سزارین همون طوری انجام شد که همه میدونن... برش ها انجام شد و کیسه آب باز شد. بچه خارج شد و همه چیز انجام شد... ولی چیزی که خاصش میکنه اینه که وسط عمل از شوهرش پرسید چخبره اون ور؟ شوهرش از بالای پر...
11 مرداد 1400

زایمان مژگان خانوم

سلام حالتون چطوره؟ ساعت هشت صبح شیفتم تموم شد و بالاخره اومده م خونه و وجودم چنان پر از شور و شعفه دیشبه که تصمیم گرفتم بیام اینجا بنویسم! از ساعت دوازده شب باید میرفتم شیفت ولی چون ساعت ده یکی از بیمارهام زنگ زد و با هول و هراس گفت داره زایمان میکنه، بلند شدم رفتم بیمارستان و هیچ خبری نبود و فقط درد کاذب بود. اون خانوم خیلی عذر خواست، منم هی میگفتم اشکالی نداره خودم باید ساعت دوازده میومدم اینجا شما کارمو راحت کردی! ساعت یازده شب بود و منم شیفتم نشده بود نمیتونستم حضورم رو بزنم، خلاصه همینطور بیکار ول میگشتم توی بخش... یه خانومی توی اتاق لیبر رفته بود تخت آخر خوابیده بود. روش رو هم کرده بود سمت دیوار. گفتم برم پیشش، هم من بیکارم هم...
11 مرداد 1400

پست اول

سلام. من دکتر شهرزاد ایرانی هستم، متخصص زنان و زایمان.  گاهی به فکرم میرسه که هر مادری که زیر نظر تیم پزشکی ما دوران بارداری رو طی و زایمان میکنه، خودش یه داستان داره و شاید خیلی ها دلشون بخواد این داستان ها رو از زبون دکتر بشنون.  من به کارم خیلی علاقه دارم، در ساعتی که شیفت هستم وقتی میبینم مادری از لحاظ روانی با ماما های بخش مشکل داره، خودم میرم کنارش میشینم و واقعا میبینم که خیالش راحت میشه.  مطمئنم شنیدن و خوندن این قصه ها مهمه، چون خیلی از مادرها فکر میکنن دکتر واقعا کار خاصی نمیکنه و زحمت درد و زور زدن فقط به عهده مادر هست. البته که هست، ولی دکتر هم زحمت میکشه و خودش احساساتی داره و فقط یک ربات نیست که به ش...
11 مرداد 1400
1